Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فارس»
2024-04-30@13:43:03 GMT

مسیرِ خانه پدری و یک دهن روضه هندی

تاریخ انتشار: ۱۴ شهریور ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۶۲۱۲۳۶

مسیرِ خانه پدری و یک دهن روضه هندی

‍‍‍‍‍‍

خبرگزاری فارس-رشت، فاطمه احمدی؛ دم دمای عصر بود که به مرز رسیده بودیم و با مکافات با آقا یحیی راه افتادیم به سمت نجف. در بین مسیر هم با اینکه هنوز وارد مسیر راهپیمایی عظیم حسینی نشده بودیم اما بساط پذیرایی و موکب‌ها برپا بود.

مسیر طولانی بود و من خسته راه، قریب به ۱۰ ساعت تا مهران از زادگاهم فاصله بود، چشمانم را روی هم گذاشته بودم که با فریاد و سر و صدای زیادی از خوابِ بین راهی برخواستم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

آقا یحیی راننده جوان و با انرژی عراقی می‌گفت پیاده شویم و نذری بخوریم. اما رفتار خادمین این موکب عراقی بسیار برایم عجیب بود!

 

مواکب مسیر مهران به نجف

 

گرمای هوا زیاد و الان جای یک نوشابه تگری خالی بود! یکی از جوان‌های موکب سبدی در دست داشت که پر از نوشابه‌های یخی بود و دوان دوان سبد را پر می‌کرد و می‌دوید سمت خیابان، دیگری اتومبیل‌ها را به زور نگه می‌داشت و بِهِشان نوشابه سرد می‌داد و دیگری در ماشین را به زور باز می‌کرد و تعارفشان می‌کرد سمت موکب و می‌گفت: "طعام، طعام زائر، لذیذ" بساط مرغ و نان و انگور و سبزی‌شان به راه بود و شورشان برای خدمت‌رسانی به زوار مثال زدنی.

شوق خدام عراقی برای پذیرایی از ایرانیان

 

حدود ۱۰ دقیقه‌‌‌‌‌ای در موکبشان ایستاده بودم و رفتارشان را تماشا می‌کردم. عجیب بود و حیرت انگیز، عرق از سر و رویشان بالا می‌رفت اما لحظه ای درنگ نمی‌کردند. روضه می‌خواندند و دوان دوان پذیرایی می‌کردند. دیگر نه من که همه زوار تلفن‌های همراهشان را به دست گرفته و از این عشق و حالِ حسینی فیلمبرداری می‌کردند.

دیگر مبهوت این شور نبودم، گریانش بودم، داشتم با ذهن کوچکم و اعداد و ارقامی که بلد بودم این همه اشتیاق را اندازه می‌گرفتم تا بعدها بتوانم ترسیمشان کنم اما هیچ راهی به ذهنم نرسید جز اینکه باید در این مسیر قدم بگذاری تا اعجازش را ببینی.

حالا دیگر کم کم هوا تاریک شده بود و داشتیم نزدیک می‌شدیم به نجف، آقا یحیی مسیر را منحرف کرد به یک خیابانِ تقریباً خالی که هیچ نوری بجز نور چراغ ماشین‌ها در آن وجود نداشت، مسافران می‌پرسیدند کجا می‌روی؟ آقا یحیی در جواب گفت: "مسیر مختصر" حالا خیالشان راحت شده بود که زودتر روی ماه حیدر را می‌بینند. در تاریکی مسیر یک وانت جلوتر از ما در حرکت بود که در پشتش تعداد زیادی کودک و نوجوان نشسته بودند و راهی مسیر عاشقی بودند.

عراقی‌هایی که از کوت به سمت نجف و کربلا عازم شدند

 

دیگر مغزم گنجایش درک این حجم از دلدادگی و عاشقی را نداشت، در مسیر هر لحظه متعجب می‌شدم و با خودم می‌گفتم چرا تا کنون این راه را طی نکرده بودم؟ دیگر در این مسیر چه در انتظارم بود؟ دیگر چگونه باید محبت آل‌الله را ببینم در این راه؟ و کجایند آن‌ها که باید این مسیر را طی کنند؟

نماز به امامت علی ابن ابی طالب

داشتم از گوشه جاده کناری خیابان می‌گذشتم که از خستگی زیاد روی جدول کنار خیابان ولو شدم، گرگ و میش غروب نشان می‌داد که دیگر وقت اذان به افق عراق نزدیک است، هنوز در نجف هستیم و امام جماعتمان "علی" است، کاش می‌شد او را به چشم دید و نیت کرد: "نماز مغرب می‌خوانم به امامت علی‌ابن‌ابی‌طالب قربةالی‌الله" اما جانِ بابا آیا تو این قدم‌هایمان را می‌پذیری؟ تو این خستگی‌هایمان را چشم می‌پوشی؟ آیا نمازمان را در این مسیر اجر می‌نهی که توشه آخرتمان شود؟

نگاهم خیره به افق بود و قلبم با علی حرف می‌زد، انگار بخشی از قلبم توی صحن و سرای علی مانده بود، مسیر منتهی به ضریحِ فاتح خیبر را از سمت خانم‌ها بسته بودند. تا وارد حرم شدم و شوق دیدار من را کشانده بود به سمت ضریح قلبم فرو ریخت. انگار علی جواب رد داده بود به این دیدار! " آخ بابا دلخوری از من؟ " من این همه راه از دیار سلمان آمده‌ام تا تو را ببینم تا در آغوشت غرق شوم، نیست شوم در تو، دست رد می‌زنی به سینه‌ام آقا؟

می‌خواستم بنشینم در حرم و زار زار گریه کنم برایش، می‌خواستم گلایه کنم از آغوشی که دریغ کرد از دختر دلتنگش، برای نشستن اما جایی نبود، زوارِ علی آنقدر زیاد بودند که همه جا ایستاده و نشسته مشغول ذکر گفتن بودند که نوایی دلنشین هوش و حواسم را سر جایش آورد.

خوابیدن زوارِ خسته در حیاط حرم امام علی (ع)

 

یک گروه هفت هشت نفره‌ای از بانوان در منتهی الیه سمت چپِ صحن مولا نشسته و چشم‌هایشان را معطوف به ضریحی کرده بودند که تنها یک گوشه زیبای سمت چپش از قسمت بالای ضریح دلبری می‌کرد. لباس‌های رنگارنگی داشتند و گوشواره‌های کوتاه و بلندی از گوشه شالشان پیدا بود، یکیشان زرد، یکی بنفش مایل به یاسی و دیگری نارنجی کمرنگی به سر داشت، یکی هم مشکی با خال‌های سفید‌. با ادبی زیبا نشسته بودند به سمت ضریح و مشت‌هایشان را توی دامنِ "ساری‌شان" پنهان کرده و سر به زیر روضه می‌خواندند. گرچه حتی معنای یک کلمه از کلامشان را نمی‌فهمیدم اما حزنی که در صوت و آوایشان بود بی‌اراده من را در مقابلشان نشاند و اشک‌هایم را جاری کرد.

 یک دهن روضه هندی

روبرویشان در ورودی سمت راست حرم مطهر نشستم و به گوشه‌ی دلبرانه ضریح آقا که از سمت رجال مشخص بود خیره شدم. گویا رزقم همین بود، مهمان شده بودم در صحن حیدر به یک دهن روضه هندی و چند قطره اشک! حالا قلبم اندکی آرام گرفته بود. تکیه کرده بودم به یک ویلچر خالی و حواسم پیِ تمنای بخشش بود که با تکان ویلچر هوش و حواسم برگشت، زنی لبنانی با لهجه شیرین و صورت زیبایش چیزهایی خطاب به من گفت و من هاج و واج نگاهش می‌کردم تا فهمید عرب نیستم و چیزی از حرفهایش سرم نمی‌شود. من و من کنان گفت: "I am sorry" تازه فهمیدم بابت تکان خوردن ویلچر که حال معنوی‌ام را قطع کرده مشغول عذرخواهی است. «No Problem»ای با لبخند گفتم تا بفهمد دلگیر نشدم، اینجا هیچکس طاقت دل شکستن ندارد، همه آمده‌اند تا خریده شود و می‌دانند که اگر حق‌الناسی بر گردن داشته باشند، علی خریداریشان نمی‌کند.

دلم می‌خواست زبان تمام زائرانِ اینجا را می‌دانستم و می‌شد با تمامشان گپ و گفت مفصلی داشته باشم و از حال و هوایشان بیشتر بنویسم، یا اینکه از تک تکشان عکس پرتره بگیرم و زوم کنم روی چشم‌هایشان، آخر چشم‌ها هرگز دروغ نمی‌گویند. افکاری که پس از زیارت مولایم علی(ع) داشت ذهنم را قلقلک می‌داد نم نمک من را به خوابی عمیق فرو برد.

خسته راه بودم و امیدوار به فردا که قرار بود در مسیرِ عشق و توبه قدم بردارم. شاید یک ساعتی بعد از صلاة صبح روی سنگ مرمرهای زیبا و خنک صحن خوابیدم اما آنقدر آرام و سبک بود که انگار ساعت‌ها مشغول استراحت بودم. راست است که می‌گویند هیچ کجا خانه آدم نمی‌شود "من تازه به خانه رسیده بودم: "خانه پدری"

 

پایان پیام/۳۳۸۹

منبع: فارس

کلیدواژه: روایت سفر اربعین خانه پدری مرقد حضرت علی آقا یحیی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۶۲۱۲۳۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

طرز پخت پاچه گاو توسط سه پدربزرگ هفتاد ساله هندی (فیلم)



منبع:فرادید

ویدئوهای دیدنی دیگر در کانال های آپارات و یوتیوب عصر ایران ???????????? کانال 1 aparat.com/asrirantv کانال 2 aparat.com/asriran کانال 3 youtube.com/@asriran_official/videos کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: طرز پخت 10 کیلو چلو مرغ کاری توسط آشپز هندی (فیلم) طرز پخت واویشکای دنبالچه مرغ و نان (فیلم) طرز پخت ۵۰ کیلو چلو خورشت زبان گاومیش توسط آشپز هندی (فیلم)

دیگر خبرها

  • شکار دیدنی مار کبرا با بطری
  • طرز تهیه آبگوشت زغالی به روش روستائیان هندی (فیلم)
  • طلاق به خاطر پیدا شدن روسری در خودروی همسر
  • ژاوی: برای فصل بعد همه باید پیشرفت کنیم/ «لِوا» الگوست
  • طرز پخت پاچه گاو توسط سه پدربزرگ هفتاد ساله هندی (فیلم)
  • طلاق به‌خاطر پیدا شدن روسری در خودرو شوهر
  • زن جوان خطاب به قاضی:اول یک روسری در ماشین همسرم پیدا کردم؛بعدا هم دیدم از مهد کودک یک دختر را بغل کرد و برد/ حالا هم طلاق می خواهم
  • تصویب طرح یادمان و جانمایی کاربری‌ها در تپه روضه الشهید
  • آیت الله جوادی آملی: حرف هر واعظی در مردم اثر نمی‌کند، وگرنه روضه خوانی‌ها و وعظ کم نیست
  • دیر پدری و دیر مادری؛ خطر گسست نسلی!